شعر عاشقانه. ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید. تا هوا خواه تو شد فر همایی دارد.
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد. در زمستان دشت کاغذ ها. شعر زیبا عاشقانه برای عشقم.
من در میان جمع و دلم جای دیگرست.
مرده ام ، شاید که شد با بوسه ای “هستم” کنی! از عدالت نبود دور گرش پرسد حال. ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما.
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما.
دست در دستان ِ من ، دعوت به یک رقصم کنی. جز با جمال تو نبود شادمانی ام. به دیدارم بیا هر شب.
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ.!
خیال روی تو در هر طریق همره ماست. محترم دار دلم کاین مگس قند پرست. که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد.
تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟.
شعر فارسی بیش از هر مضمون دیگر حدیث عاشقی است. ای دلبر و مقصود ما. ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ.
به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد.
می شود امشب میان ِ لحظه های عاشقی. در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند. شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.